قسمت اول

بنفشه بنفشه بنفشه · 1403/05/03 20:50 · خواندن 3 دقیقه

 

فصل تابستان است و این عروس آتشین خیلی خوب اغواگری می کند. زمزمه ی تمام مردم همین است که هوا گرم شده و نزدیک است هلاک شویم. اما تابستان هم روزی تمام خواهد شد و بعد برای سرد شدن هوا غر خواهیم زد. تا بوده همین بوده، همیشه منتظر تمام شدن بودیم در حالی که اگر زاویه دیدمان را کمی تغییر دهیم متوجه می شویم که ما همیشه در حال شروع کردن هستیم اصلا آمده ایم تا شروع کنیم.

یک سال به طور رسمی در مدرسه آغاز به کار کردم و با تمام وجودم شغل معلمی را حس کردم. حس عجیب و غریبی است. برای یک معلم همین بس که علاوه بر تحمل درد و رنج جسمی و روحی خویش باید آنقدر قوی باشد که بتواند درد و رنج مگو و غیر قابل گفتن دانش آموزانش را نیز تحمل کند و چهره ی واقعی آنها را پشت نقاب هایشان شناسایی کند. شغل عجیبی است لحظه ای که پا در مدرسه می گذاری دیگر خودت تمام می شوی! دیگر فرصت فکر کردن به خودت، زندگی ات و روابطتت نداری. انگار به میدان آمده ای تا تمام خود را برای دانش آموزانت بگذاری. نمی خواهم با اغراق حرف بزنم، می دانم معلمی سخت است، بیش از آنچه که فکرش را بکنیم اما با روحیه ی من سازگار است البته تا جایی که بی انصافی نبینم!

به طور کلی هرگاه در موضع قدرت باشم حس خوبی دارم چون حس رهبری و مدیریت همیشه با من همراه است و همین احساس کنترل کردن بالاخره بعضی وقت ها بدجور حسابم را می رسد. یکی از دلایلی که وقتی سرکار هستم حالم خوب است همین حس رهبری است. چرا که دیگر به موضوعات احمقانه و خودساخته و غیر واقعی که برای خودم ایجاد کرده ام فکر نمی کنم. بلکه تمام تمرکزم روی مدرسه و کار و دانش آموزان است. 

پس شاید حدس زده باشید که گرمای تابستان هرچقدر هم که باشد برای من قابل تحمل است اما گرمای سوزناک افکارم را نمی توانم تحمل کنم و گاهی تنها راهی که برای رهایی از این افکار دارم خواب بیشتر و یا گریه بیشتر است! من، خود زاده ی تابستان هستم اما نمیدانم چرا این فصل با اینکه خود مرا به این دنیا آورده اما سر سازگاری با من ندارد. فصل تابستان پر است از استرس، استرس گرفتاری در روزمرگی ها. فکر کردن های زیاد و بیخودی که هیچ نفعی برای هیچ کس ندارد. اینها را فقط یک ذهن آشوب و پریشان درک می کند.

اما دیگر بس است. سوختن در آتش این افکار دیگر بس است. وگرنه باید نظاره گر تمام شدن و ذره ذره آب شدن خودم باشم. پس قدم بر میدارم مثل همیشه. کم موقعیتی نداشته ام که دست به دامن اراده ام شده ام درست استکه اراده ی من خیلی ناز دارد اما من هم خوب بلدم نازش را بخرم!

قدم اول را چند روزی است برداشته ام. درست یا غلط نمیدانم اما حال جسمی ام بهتر است. مکمل های مورد نیاز بدنم کم کم به مرز تامین می رسد البته با خوردن روزی 8 تا قرص چیز دیگری هم نمی توان انتظار داشت.

قدم بعدی ورزش کردن است. از شدت کرختی و کسلی بدنم، حالم به هم می خورد. سنی ندارم اما جسمم به اندازه یک زن 50 ساله ضعف دارد. اما امید هنوز در من زنده است امیدی که هر لحظه اراده کنم چونان پروانه ای می شود که دور شمع وجودم می گردد. پس شنبه، قدمی بزرگ برای جسم، برخواهم داشت.